احساس های ناخوشایند

به نظر شما درست فکر می کنم؟ (احساساتی که گرفتارش هستم)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام و عرض ادب به همه دوستان خوبم.

بر خلاف عادتم سختی ها و همینطور ضعف هامو اعتراف میکنم تا بهتر از همفکری شما خوبان برخوردار بشم با اینکه حرفهای جالبی ندارم.
راستش کم کم دارم وارد 26 سالگی میشم و این بالا رفتن سن یه کمی منو در مورد خودم به فکر فرو برده.
شرایطم الان اینه که آخرای دانشجوئیمه و چند ماه دیگه خدا بخواد کارشناسی ارشدم تموم میشه و باید دو سال برم سربازی متاسفانه. احتمالش زیاده که در طول سربازی سابقه پژوهشیمو ارتقا بدم و خدا بخواد دکتری رو برم خارج. خلاصه درس و رشته تحصیلیم بدک نیست.
از یک خانواده متوسطم و از مال دنیا نه خودم چیزی به دست آوردم و نه چیز خاصی خونواده می تونن بهم بدن. هستیم خدارو شکر خوبه ولی معمولی و در حد گذران ایام و تحصیل. سرکارم نمیرم.
زندگیم به تنهایی میگذره و خلقم یه جوریه که با کسی ارتباط نمیگیرم و آشناهای کمی دارم. البته اگرم بخوام توانایی ارتباط اجتماعی و ضعف شدید اخلاقی-شخصیتی دارم و نمیتونم بین مردم باشم. تنهایی رو ترجیح میدم.
البته منو هر کی میبینه اصلا این چیزایی که گفتم رو احساس نمیکنه و ضعف هامو همیشه مراقبم کسی درک نکنه.

حسی که گرفتارشم و فکرهای منفی عذابم میده طوری که ریزش موهام خیلی ناجور شده و خلاصه دارم پیر میشم تو جوونی.
میدونین من همش به بقیه جوونا نگاه میکنم و خودمو سرزنش میکنم . به خودم میگم همه دارن پیشرفت میکنن ، کار میکنن و پول در میارن ، زندگیشونو میسازن ، نیازهاشون رو برطرف میکنن ولی تو همش داری درجا میزنی.
به بیان دیگه من فکر میکنم همه یا با تلاش و استفاده از عقل یا با پدرسوخته بازی و رندی دارن حق خودشون رو تو زمینه های مختلف از جامعه بدست میارن اما من عرضه اینو ندارم که حق خودمو بگیرم!
بر عکس میزان تلاشم سطح توقع بالایی از زندگی دارم و در آینده انتظار یک زندگی خیلی ایده آلو دارم. ناشکری نباشه از شرایط الان زندگیم اصلا راضی نیستم البته خدا خیلی کمکم کرده و میدونم از این بدترشم میشد که بشه.
برای بدست آوردن یه چیز سطحی برای لذت از زندگی عرضه ندارم .مثلا ماهیانه یه کمی پول یا یه منفعت معمولی رو کسب نمی کنم ولی یه رفیقی دارم تو این شهر غریب که همین چیزارو با کمی تلاش راحت بدست میاره و حرفش که میشه میگه تو بی عرضه هستی که خودمم قبول دارم. هر وقت دنبال تغییر شرایط رفتم تو جامعه بدترین آدمها به پستم خوردن و مانع ادامه روندم شدن و این شد که ترسیدم و بیخیال شدم. البته دانشجو بودن و کارت پایان خدمت نداشتن هم خودش مشکل بزرگیه.
قید ازدواج رو هم زدم چون نه آدمی هستم که بتونم زمینه هاشو مهیا کنم و نه میتونم زن و زندگی اداره کنم متاسفانه با این سنم.
خونواده هم در شرایط مختلف با رفتارشون بهم رسوندن که خیلی کم عقل و بچه هستم که خودم تایید میکنم.

من شرایط بدم رو گردن هیچکس نمیندازم و فکر میکنم که خودم مقصرم. نه عقل درست حسابی و فکر باز دارم نه زبون خوب و نه همت و ...
حالا از کارشناس عزیز و سایرین همفکری میخوام که ببینم حسم درسته یا نه؟ چیکار کنم که مشکلم حل بشه ؟ و هر نظری که داشته باشین من خوشحال میشم بخونم.
ممنون از اینکه وقت گذاشتین.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: