اثبات مسیحیت

اثبات تثلیث با وحدت وجود؟!!

سلام
در این تاپیک قصد اثبات تثلیث با قائده وحدت وجود فلاسفه را داریم برای شروع فعلا این مقدمه را بیان می کنم:

من به تمایز دیالکتیکِ سوژه و ابجه در خودآگاهی در عین وحدت، قائل هستم. یعنی به وحدت در عین کثرت و کثرت عین وحدت در فرایند خودآگاهی، قائل هستم. این تقریر بر اساس فلسفۀ وحدت وجود است.
طبق اصول فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب، علم عبارت است از حضور شیء نزد ذات. علم به نفس عبارت است از حضور ذات نزد نفسش. اصلاً این خصلت علم است؛ علم حصولی هم نوعاً حضوری است. به چه شکل؟ بر این اساس که ما در علم حصولی دو معلوم داریم، معلوم بالذات و معلوم بالعرض. معلوم بالذات همان صورتی است از شیء خارجی که نزد شما در ذهنتان حاصل و حاضر شده است، و شما با آن صورت متحد هستید. طبق اصل وحدت عالم و معلوم و عاقل و معلوم؛ یعنی در واقع با اثر آن صورت که متأثر شده است، وجودتان متحد شده اید و آن اثر عین وحدت شماست با آن صورت. این اثر که در حاضر شدن ذات عاقل همان معلوم بالذات است. اما معلوم بالعرض عبارت است از آن شیء خارجی، که این اثر و صورت از آن در ذهن تأثیر کرده است و به همین جهت بالعرض معلوم خوانده میشود. چون مستقیماً معلوم عالم نیست، بلکه از این حیث که منشأ صورتی هست که آن صورت معلوم عالم هست، این هم معلوم خوانده شده است. به تبع آن معلوم بالذات، بنابراین معلوم واقعی در علم حصولی هم صورت و در واقع اثری هست که عالم دریافت میکند و با آن متحد میشود و از این حیث این جنبۀ حضور دارد.
مخصوصاً با توجه به نظریات جدید فیزیک در ارتباط با مشاهده گر و وحدتش که بحث مجزایی هست. در منظر مدرن علمی، اساساً جهان یک هولوگرام عظیم الجثه و تکرارشونده است. شما واقعاً نمیتوانید تفکیکی میان اجزای آن قائل شوید، مگر به اعتبار و هر جزئی به نحوی شامل کل است. بحثی هست که وارنر هایزنبرگ هم در جزء و کلّش طرح کرده است و با وحدت وجود شرقی هم به تقریباً یکی است.(میشل تالبوت، جهان هولوگرافیک)
خیلیها چه بسا در محلی از اعراب در این دیدگاه جدید نداشته باشند و در واقع به شکل دیگری این مباحث رو با نگاه جدید طرح نمود. چه زمانی که شما اساساً قائل به تمایز وجودی اشیاء در عالم نباشید، چگونه میتوانید قائل به علم حصولی باشید؟ و بنده هم همین دیدگاه وحدت وجودی را بهترین دیدگاه موجود هم از نظر فلسفه میبینم و از منظر علم و نگارش جدید است. در این منظر کثرت و تمایز میان اشیاء، به عنوان بستی از وحدت شناخته میشود و بنابراین در واقع علم شخص به عالم خارج انکشاف علم حضوری اوست به خودش که در ظهور عینی خارجی بسط یافته است. یعنی میخواهم عرض کنم که آن تفکیک و تقسیم بندی سنت مقولۀ علم رو هم بنده ناکافی و حتی مسئله ساز میبینم، ولی اگر به همین اندک هم بسنده کنیم، باز علم از مقولۀ حضور شیء نزد ذات عاقل خواهد بود، که البته از منظر فلسفۀ سنتی هم خود این عاقلیت ذومراتب است، که نحوۀ ادراک درجاتش هستند.
حال با این منظر علم حضوری ذات عاقل به نفسش در واقع حضور نفسش، نزد ذاتش خواهد بود و بنابراین علم از مقولۀ حضور است. شناخت شما از خودتان در واقع قسمی از حضور است، حضور نفسی و باطنی، اما اگر توجه کنید باز لازمۀ همین حضور، نوعی دو پاره شدن نفس است، که از وجهی به عنوان سوژه خود را از وجه دیگر به عنوان ابجه لحاظ میکند، به نحوی که در عین این دوپاره شدن ذهن، وحدت و تمامیت وجود هم حفظ شود. یعنی نوعی وحدت پویا و دیالکتیکی که در عین دوگانگی و دو تکه شدن در عین وحدت کامل و یگانگی است. این بحث افلاطون، هگل، هایدگر و پدیدارشناسی نوین است. یعنی در خودآگاهی نفس خود را به عنوان دیگری و در آنِ واحد به عنوان نفس خودش لحاظ میکند، یعنی در واقع خودش منقسم میشود و خودش در تقابل با خودش قرار میگیرد.
شما نمیتوانید بگویید، من و خودآگاهی از جنس اینها معنی سادۀ منطقی هستند. وحدت و تمامیت یا اگو. وحدتیست، پویا، زنده و دیالکتیکی. که به قول هگل خود و نفس از خودش متمایز گشته است(که در تمام آثار هگل یافت میشود)، و در برابر ذات خودش قرار میگیرد. این ذات حضور خودآگاهانه است در تجلی معرفتشناسانه.
اساساً در عالم واقع واحد مطلق تأیّد و تشخصی نیست. هر چه هست، همان وجود مطلق عینی است که در مظاهر و درجات و مراتب ظهور یافته است. حال کیفیت این ظهور چگونه است؟ این ظهور از جنس دیالکتیک وحدت و تمایز هست.
من اساساً حیطۀ تثلیث را در وحدت وجود و کثرت ظهوراتش میبینم و در واقع به تثلیثی کیهانی قائل هستم و این همان بحثی است که در فلسفۀ کهن مصری و یونانی و هندی گفته شده است و هرمتکیستی و ابن عربی همین معنا را در عرفان اسلامی دارد.
در بحث تجلی اوّل و فیض اقدس که در این صاحت اساساً کیفیت ظهور مظهر وجود ریشه در تجلی هستی شناسانه ذات بر ذات میبینه که صور همه آینه وجود در تجلی واحد بر ذات ظاهر میگردد. به عبارت دیگر ظهورات این وجود عین بسط دیالکتیکی و بازتابی ذات بر ذات تعریف میشوند، که همین معنا را شیخ صاحب الدین سهروردی تحت عنوان نسبت انوار قاهریه بیان میکند(حکمت الاشراق). اینجا وحدتی هست که عین تمایز و در آن واحد تمایزی است که در عین وحدت است.
اساساً در دیدگاه بنده تمایز حقیقی وجودی را حتی اشیاء هم با هم ندارند، هر تمایزی هست در عالم نسبتهای بازتابی ذات با ذات است. از دیدگاه فلسفۀ وحدت وجود تمایزات هستی ریشه در انعکاس وجود در خودش دارد و به قول ابن عربی فیض اقدس تجلی اول ذات بر ذات(در بسیاری از آثار ابن عربی) یا به قول فیلسوف اسکندارنی لوگوس. در واقع در این منظر، تمام تمایزات ظهوری هستی در این تجلّی ذاتی جمع هستند و در این مقام ذات حق شامل همۀ موجودات و عین آنهاست. این بازتابی ذاتی و دیالتیک ذات به ذات هست که به تثلیث متافیزیکی موضوعیت میده. ما اساساً عین ظهور حق هستیم، به بیان قرآن به هر طرف که روی کنید وجه الله است. جز ذات حق در عالم متحقق نیست. هر چه هست، ظهور همان حقیقت است. تفاوت اشیا با هم تفاوت در حیثیت ظهور است و نسبت ظهور و بتون؛ یعنی هر شیء نسبت به شیء دیگر از وجهی ظهور آن چیزی که در شیء دیگر باطن است و آن شیء دیگر هم ظهور آن چیزی که در اوّلی باطن است و به همین جهت ما در اشیاء محدودیت و تفاوت را ادراک میکنیم، ولی به قول ابن عربی در آنِ واحد شیء خارجی هم حق است و هم خلق. با نظر به کنه واقع ما عین حق هستیم، نه اینکه حق در ما باشد یا حق بشویم. اینجاست که حضرت محمّد میفرماید «اشیاء را آنچنان که هستند بر من آشکار بفرما.» یعنی اشیاء آنچنان که هستند، نه آنچنان که تصور میکنیم. اینجاست که حلّاج انا الحق میگوید. این معنای وحدت وجود است و همۀ ظهورات و کثرات در عالم در این منظر بسط وحدت حقیقی ذات حق هستند و این بسط وحدت در خودش موضوع تثلیثی فلسفی است. یعنی هم فیض اقدس یا لوگوس و اصل مفهوم تثلیث در مسیحیت هم همین بوده است که از فلسفۀ عرفانی یهود ریشه گرفته است و همین هم عرفان و فلسفۀ اسلامی بروز یافته است. امّا چگونه بسط یک چیز در خودش ایجاد تمایز میکند؟ این مطلب به علت ذات دیالکتیکی این بحث است. در بیان بنده، تجلی ذات بر ذات یا همان ظهور لوگوس منشأ هر تمایز در عین وحدت است. وجه تمایز در کنه واقع همان وحدت است. بنابراین به قول فلاسفه که میگویند تمایز هم نهایتاً رجوع به وحدت میکند. یعنی این تمایز ذهنی یا قراردادی نیست ولی در عین حال، تمایز وجودی هم نیست و ذات در مقام متجلی با ذات در مقام متجلّی نهایتاً یکی هستند و تمایزشان عین وحدتشان است. وجه تمایز همان وحدت است که وحدت هم عین وجود است. به قول ابن عربی هو الواحد الفرد الکثیر بنفسه و لیس سواه ان نظرت بدقّة (ترجمان الاشواق)

این تنها تصویر صحیح و منطقی از عالم است.